نفس مامان وبابابهزادنفس مامان وبابابهزاد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

بهزاد کوچولو

تولد پسره عزیزم

سلام عزیزه مامان تولد یک سال گیت مبارک درسته هنوز یک سالت نشده ولی تولده شما محرم میشه و نمیتونستم به خاطر همین زودتر برات گرفتم قربونت برم  عکسهای تولدتو برات گذاشتم انشا... وقتی که بزرگ شدی ببینی                                       ...
20 مهر 1393

نفس من بهزاد

وای که چقدر شیرین شدی چهار تا از دندونای نازت در اومده قربونت برم    دو تا پایین با دو تا بالا نفس من تازه یاد گرفتی چهار دست وپا بری خیلیم فضول شدی همه چیو    میخوای بگیری مجسمه منم شکوندی عیب نداره فدای سرت وای انقدر بلا شدی به خدا عاشقتم دوست دارم دیوونتم           ...
4 مهر 1393

سفر کوچولویه ناز من

سلام عزیزه مامان میخوام اولین سفر تابستانیتو برات بنویسم دوشنبه تاریخ 1393/6/10 حرکت کردیم به     طرف چالوس صبح حرکت کردیم بعد از ظهر رسیدیم کنار رود خونه نشستیم عصرونه خوردیم بعد به طرف کلاردشت حرکت کردیم رفتیم ویلا دو شب اونجا موندیم بعد رفتیم دریا رامسر بابایی شنا کرد منم با شما رفیتیم عکس با لباس محلی گرفتیم خیلی قشنگ شدی نفس من بعد حرکت کردیم که بریم استارا یک روز ماهدشت موندیم بعد از چند ساعت بعد از ظهر رسیدیم آستارا رفتیم ویلا گرفتیم شام خوردیم بعدم رفتیم خرید دو روزم استارا موندیم بعد از دو روز موندن میخواستیم بریم تبریز دوست خونه دوست آقا جون که مثل...
19 شهريور 1393

عکسهای 9 ماهگی

                                    قربونه خنده هات برم من           اینجا بابایی گولت زد گردو دستش گرفت که شما بالا نگاه کنی اینجا با عمه اومدیم بستنی بخوریم         عاشق بطری هستی                      ...
6 مرداد 1393

بدترین شب زندگیم

بعدازظهر ساعت 3 بود که بابایی میخواست بره سر کار منم حوصلم سر رفته بود     به بابایی گفتم منو ببر خونه مامانم خلاصه رفتیم تا شب که بابایی از سر کار اومد     اونجا مامانی ازش پزیرایی کرد چای و میوه اورد بعدم بابایی یه کم از سیب     و  نصف و ریز ریز کرد بهت داد خوردی منو مامانی داشتیم باهم صحبت میکردیم     حواسمون نبود وای دیدیم که داری سرفه میکنی سیاه شدی من فقط به صورتم و     جیغ  میزدم مامانی دمرت کرد میزد به پشتت ولی لبات کبود شد ای خدا الان که  ...
19 تير 1393

دندان در آمدن بهزاد

سلام جوجوی مامان امروز دیدم یه کوچولو دندونات در اومده یه کوچولو پایین سمت راست به خاطره   همین غر میزنی نمیزاری دست بزارم میدونم درد داره حالتم که خوب نیست مریض شدی هنوز سرفه   میکنی راستی خیلی بلا شدی تا بهت میگم سرسری سرتو تکون میدی فکر نکنم چهار دست وپا بری   چون همش دوست داری راه بری شایدم زودتر راه بیفتی دست زدنم هرکار میکنم بلد نمیشی وقتی   من دست میزنم میگم دست دسی     دستای منو میگیری از ذوقت میخندی مامانی قربونت بره     ...
6 تير 1393